معنی صیقل دادن

لغت نامه دهخدا

صیقل دادن

صیقل دادن. [ص َ / ص ِ ق َ دَ] (مص مرکب) جلا دادن. روشن ساختن. افروختن. زدودن:
خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینه ٔ دیده و دل را صیقل.
سلمان (از آنندراج).
نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را
که زنگ خانه ٔ آیینه می ریزد غبار من.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج).


صیقل

صیقل. [ص َ ق َ] (اِخ) عقیلی، مکنی به ابوالکمیت، رجوع به ابوالکمیت الصیقل شود.

صیقل. [ص َ ق َ] (ع ص) تیزکننده ٔ شمشیر و زداینده ٔ آن ج، صیاقل، صیاقله. (منتهی الارب). زداینده ٔ آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده. (غیاث اللغات). آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). آینه زدا. (دهار). روش گر. مهره زن. آینه افروز. موره زن. رجوع به نشریه ٔ دانشکده ٔادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 6-7 شود. || (اِ) مجازاً آلت زدودن. (غیاث اللغات):
نور هگرز اندر آینه نفزاید
تا تو ز صیقل بر آینه نفزائی.
ناصرخسرو.
رنگ ظلمت به صیقل خورشید
همچو آیینه پاک بزدایند.
مسعودسعد.
تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گردند.
سیدحسن غزنوی.
چهره آیینه است و صیقل حق
رانده بر وی ز آفرین رنده.
سوزنی.
جان زنگ آلوده در صدرش به صیقل داده ام
زآن چنان رسم آهنین تیغ یمان آورده ام.
خاقانی.
کز آه دل بسوزم هر جا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه.
خاقانی.
با خود گفت آخر مرد صیقل به تثبت و تأنی از جوهر آهن ظلمانی، به روزی چند آینه می کند. (سندبادنامه ص 52).
بدانست کآن طاق افروخته
به صیقل رقم دارد اندوخته.
نظامی.
آهنی را که موریانه خورد
نتوان برداز او به صیقل زنگ.
سعدی.
هیچ صیقل نکو نیارد کرد
آهنی را که بدگهر باشد.
سعدی.
شد ز رنگ سینه ٔ من ناخن صیقل کبود
سعی خاکستر چه با آیینه ٔ تارم کند؟
صائب.

صیقل. [ص َ ق َ] (اِخ) ابن الحکم الغفاری، مکنی به ابووحشیه. رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.

صیقل. [ص َ ق َ] (اِخ) وی کنیز امام حسن عسکری (ع) و مادر امام دوازدهم است که المعتمد علی اﷲ بتحریک جعفر برادر امام از او مطالبه ٔ فرزند امام را کرد و صیقل منکر شد و دعوی حمل کرد. المعتمد او را در حرم خود نگاه داشت و زنان خلیفه و ابوالشوارب قاضی تعهد حال او میکردند تا بسال 263 هَ. ق. بر اثر قیام صاحب الزنج وقصد حمله ٔ یعقوب بن لیث به بغداد و مرگ عبیداﷲبن یحیی بن خاقان امور خلافت تزلزل یافت و بین طرفداران جعفرو صیقل خلاف افتاد. حسن بن جعفر نوبختی صیقل را در خانه ٔ خود پنهان کرد. سپس المعتضد صیقل را از خانه ٔ وی بیرون آورد و در قصر خود نگاه داشت و در همان قصر در عصر المقتدر درگذشت. (خاندان نوبختی صص 108-109).


صیقل کاری

صیقل کاری. [ص َ / ص ِ ق َ] (حامص مرکب) عمل صیقل کار. جلا دادن. روشنی دادن. رجوع به صیقل شود.

فارسی به انگلیسی

صیقل‌ دادن‌

Buff, Furbish, Polish, Rub, Varnish

حل جدول

صیقل دادن

زدودن

جلا


صیقل

جلا دادن

فارسی به عربی

صیقل دادن

بریق، ثقل، لمعان

فارسی به آلمانی

صیقل دادن

Polieren, Politur (f), Polnisch, Putzen, Schliff (m)

فرهنگ فارسی هوشیار

صیقل دادن

مالیدن زدودن پرداخت کردن

فرهنگ عمید

صیقل

زدودن زنگ،
(اسم، صفت) [قدیمی] زدایندۀ زنگ فلز یا آینه، جلادهنده: آهنی را که موریانه بخورد / نتوان بُرد از او به صیقل زنگ (سعدی: ۹۳)،
[قدیمی] = صیقلی
* صیقل خوردن (پذیرفتن، گرفتن): (مصدر لازم) زدوده شدن، جلا یافتن،
* صیقل زدن (دادن، کردن): (مصدر متعدی) [قدیمی] زدودن، جلا دادن،

فرهنگ فارسی آزاد

صیقل

صَیْقَل، جلا دهنده- صیقل کار (جمع: صَیاقِل- صَیاقِلَه)،

تعبیر خواب

صیقل

دیدن صیقل زدن به خواب، دلیل پادشاهی بزرگ است. اگر بیند که صیقلی می نمود، دلیل است به خدمت پادشاه رود. - محمد بن سیرین

معادل ابجد

صیقل دادن

289

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری